روزی که پشک من عقل خود را از دست داد
این داستان در باره مورچهی کوچکی است که برنامهی بزرگی دارد و هم چنان دوست دارد که مطالعه کند.
برادر کوچک صابر بوتهای دوستداشتنی او را پیدا کرده بود. او وقتی این بوتها را میپوشد، متوجه میشود این بوتها، بوتهای عادی نیستند.
کفشهای هینری یا سندریلا؟
Where am I going?
By navigating this website, you agree to the storing of cookies on your device to enhance site navigation and analyze site usage.